بحث در حشر نفس به قلم علامه سید جلال الدین آشتیانی
این نوشته گرامی را استاد سید جلال الدین آشتیانی در حدود سی سال پیش در جواب پرسشهایی که مطرح کرده بودم نوشته اند. من درست به خاطر ندارم که از ایشان چه پرسشها کرده ام اما از جوابی که ایشان داده اند معلوم میشود که پرسش در باب حشر اجساد و نسبت نفس و بدن و حدوث نفس و … بوده است.
مشکل حشر اجساد و ابدان چیزی نیست که در حدود فهمها و عقول عادی بگنجد و میدانیم که این سینای بزرگ گفته است که اثبات استدلالی و عقلی آن میسر نیست اما توضیحاتی که استاد آشتیانی دادهاند برای همه آشنایان و علاقه مندان به فلسفه اسلامی مغتنم است و من نمی خواهم اطلاع از آن در انحصار من باشد و دیگران از مطالعه آن بی نصیب نمانند شاید استاد گرامی هم به خاطر نداشته باشند که کی و به چه مناسبت این مطالب را نوشته اند اما امیدوارم از انتشار آن ناراحت نشوند من انتشار این نامه را به مناسبت برگزاری مجلس بزرگداشت استاد که با مشارکت فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران و دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد مناسب دانستم. قرار نبود که مجله ما با این همه تأخیر منتشر شود با وجود این تأخیر وجهی برای انصراف از طبع و انتشار رساله استاد آشتیانی نمی بینم.
بحت در این قول همان طوری که حضرت عالی به خوبی به آن واقف هستید مبنی بر حرکت جوهری است و نفس انسانی بعد از نیل به مقام تجرد برزخی اگر در صور بهیمی سبعی استکمال پیدا نموده صورت برزخی نفس بصور بهیمی متصور میشود و به تدریج فطرت انسانی او محکوم به فطرت کسبی او از ناحیه اعمال می شود، لذا انسان به حسب حشر و نهایت وجودی به انواع متباین و مختلف متبدل میشود و افراد انسان در این صورت به اعتبار وجود مادی دنیوی داخل در نوع واحدند ولی به حسب مثال چه با به انواع مختلف متحقق شوند.
تكليف صورتهای اخروی انسان را اعمال و نیات او معلوم می کند. لذا بعد بیداری از خواب غفلت و رفع حجب مرتبط به دنیا،به صورت گرگ از این خواب گران بر می خیزد دلیل این مهم از این قرار است :نه ماده انسانی بعد از طی درجات نباتی وارد عالم حیوان می شود، لذا در ابتدای وجود انسان بالقوه و حیوان بالفعل است در صورتی انسان بالعقل میشود که صورت انسانی که حاصل در علم و عمل خاص انسان است در ماده انسانی که صورت بالفعل حیوانی است قرار بگیرد لذا اکثر نفوس انسانی که در عالم بهیمی قرار دارند اگر از ناحیه علم و عمل خاص انسان (علومی انسانی را از حیوان جدا می کند.
حيوانات قدرت ادراک مسائل این علوم را ندارند نفس را که در ابتدا نفس حیوانی است به صورت انسان مبدل می نمایند) و اگر عمل خاص انسان تهذیب نفس از رذائل اخلاقی و عدم انغمار در مشتهبات نفسانی تحصیل ملکه عدالت و عفت و شجاعت حاصل انسان منشاء حشر انسان به صورت اصلی او میشود و ممکن است کسی از ناحیه عقل نظری انسان مجرد بالفعل شود ولی از نواحی عملی به صورت شیطانی و اگر دارای تکبر و حسد و دیگر آفات نفسانی متصور شودقهرا مرکب خواهد بودوازدوصورت واگریکی از صور بردیگری غلبه نمود به صورت غالب محشور خواهد شد. لذا انسانیت و انسان به شکل و صورت ظاهری نمی باشد. بدنی که انسان با آن در آخرت محشور می شود یدنی است که از تجسم اعمال حاصل می شود.
پایه و اساس این مسئله از این قرار است که فطرت انسان بعد از فطرت حیوان حاصل میشود فطرت حیوانی از ناحیه حرکت طبیعی جوهری موجود میشود و زمانی که ماده و هیولای اصلی انسان درجات معدنی و نباتی را پیموده وارد مراحل حیوانی می شود که از آن به خيال بالفعل تعبیر کرده اند.
همان اوان یا زمانی که انسان بالقوه ادراکات خیالی و جزئی او بفعلیت می رسد و معتقد است از برای ادراک نظریات در این مرحله فطرت حیوانی تمام و تام است و همین فطرت حیوانی است که مبدل به فطرت انسانی میشود ولی به تدریج اگر در این حالت به تدریج انسان گرایش به امور شهوی و تبعیت از مشتهیات حیوانی پیدا نمود و سراغ اعمال خاص انسان می شد. تکامل تدریجی او قهراً به طرف عوالم حیوانی متوجه میشود و به تدریج قوه انسانی خاصیت خود را از دست می دهد و بفعلیت نمی رسد و یا آنکه متوجه عوالم شیطانی می شود از قبیل ریاست طلبی پشت و پا زدن به وجدان انسانی و ترجیح دادن جانب دنیا به طور مطلق، قهراً قوه او تبدیل به صور ملکوتی میشود ولی قدم در ملکوت اسفل می نهد و بکلی از ملکوت اعلی روگردان میشود، لذا حشر افراد ،انسان مختلف است برخی بصور انواع حيوانات متحول میشوند برخی با حفظ صورت حیوانی از قبیل نکرای روباه و قبول حالت یا احوال فرده و خنازیرمثل دلقکهای زمان و برخی عقل جزیی خود را که ازعالم حیوانی بالاتر رفته است وبه عقل بالفعل نزدیک شده است جهت حفظ ریاست یا تحصیل آن بدون وجود نیات پاک از قبیل خدمت به نوع بشر یا تهیه مقدمات ریاست جهت خدمت بدین این دسته از نفوس بصور شياطين محشور میشوند و یا آنکه اعمال او مختلط است از اعمال زشت و زیبا چه بسا در آخرت دارای دو صورت یا چندین صورت باشد، قهراً عاقبت او بسته است به غلبه صور خاص انسانی.
اما مسئله ترکیب انضمامی بدن با روح مسلماً بدن اخروی که ظل نفس است و دارای مقام تجرد است اگر نفس دارای مقام عقل بالفعل باشد بدن مرتبه نازله آن می باشد و چون بدن اخروی به جهت فاعلی نفس قائم است و بدن بمعلول اشبه است از محل و ماده ناچار باید ترکیب اتحادی بدانیم اگر چه به ترکیب انضمامی در بدن و نفس در عالم دنیا قائل شویم.
لذا باید به این نکته گردن نهاد که تکثر افراد انسان در دنیا از ناحیه ماده نطفه است ولی در آخرت ایشان اخروی از ناحیه جهات فاعلی متکثرند نه از نواحی و جهات قابلی لذا روح در دنیا محتاج به محل تاروح قابلی و در آخرت بصورت بدن اخروی متصور است اگر چه دارای مقام تجرد عقلی نیز باشد.
بهمین مناسبت ملاصدرا معتقد است که ایشان اخروی به قیام صدوری قائم به اصلاح و نفوسند و ایشان در آخرت دارای حیات و ادراک بلکه نفس حیات و ادراکند و این اصلاح به تدریج از ناحیه اعمال در دنیا متکون می شوند و هر چه انسان در دنیا فعالیت ارادی داشته باشد به همان نسبت به تدریج رو به آخرت می رود و مرگ آخرین مرتبه و درجه انتقال تام به آخرت است لذا در مقام تحیل و توهم و تعقل در آخرت قرار داریم چون سهم دنیا ساده است و فعل و انفعالات مادی.
اما مسئله قدیم بودن نفوس و حدوث ابدان این درست نیست چون نفس در عالم عقل نمی تواند موجود باشد چون اضافه به بدن ذاتی نفس است و اگر از برای انسان عالمی فرض شود که بدن نباشد، قهراً عقل صرف است و عقل دارای تکثر فردی نمی باشد و نوع عقل مختلف اند نه افرادمختلف و اگر گفته شود انسان قبل از دنیا به وجود برزخی موجود بوده است. جواب آنکه تکثر در افراد د برخی از ناحیه جهات متکثره در عقل است که فعال برزخ است ولی موجود برزخی، جسم متخیل است و موضع حسی ندارد بلکه خیال صرف است و بدن عین قوه متخیله است و بدن اخروی نمی شود همان بدن برزخی موجود در نزول یعنی قوس نزولی باشد. ناچار باید انسان عقلی تنزل نموده به انسان برزخی متصور شود و انسان برزخی تنزل کرده بعد از استقرار در رحم ماده قوس صعودی خود را شروع نموده تا بمقام تجرد برزخی برسد و تجرد برزخی آن فقط از ناحیه تکامل جوهری میسر می شود.
لذا جنت و بهشتی که آدم از آن (نوع آدم) اخراج شد جنت نزولی است که قبل از عالم دنیا قرار دارد و بهشت و جهنمی که برای نیکوکاران و بدکاران مقرر شده است از اعمال حاصل می شود و مبدأ عذاب و رحمت داخلی در نفس است و معذب و منعم در آخرت داخل در باطن نفس است و شدت و ضعف رحمت و عذاب منوط به نحوه وجود صور حاصل از اعمال قهراً مدت عقاب با دوام آن نیز ناشی از نحوه وجود آنست در باطن نفس و فیض و رحمت ساریه از حق در روح مؤمن مبدل به نعم و در باطن اهل طغیان تبدیل به عذاب میشود. بر یکی زهر است بر دیگر شکر
اما مسئله خلقنا الانسان في احسن تقويم، خلق در این جا بمعنای قدّر است تقدیر در علم حق عین ثابت انسان از باب آنکه صورت اسماء کلیه حق است در حضرت علم حق با اسماء مختلفه حق محشور است همین هیکل توحید چون ذاتاً خواهش وجود مستقل از حق نمود متزل شد از عالم ذّر به عالم ماده و در مقام تنزل موجود عقلی که انسان عقلانی و رب النوعی است متصور شد و چون تنزل لازمه فیض است از این مقام نیز تنزل نمود تا به صورت انسان برزخی درآمد و از این مقام تنزل نمود و بالفعل سافلین عالم ماده وارد شد، بحث در وجود صعودی انسان است که آیا دوباره به مقام برزخ منتقل می شود و با استعداد عبور از برازخ را دارد و بعالم عقل می رسد و با رب النوع خود متحد می شود و یا فانی در دریای انسان عقلی می شود. اگر از این عالم نیز عبور کرد و به انسان جبروتی پیوست مقام ایجاد او با مقام تقدیر متحد شود وپا بر فرق کلیه اشیاءمی گذارد.در مقام تحقق خارجی اگر از اسفل سافلین عالم ماده خود را بکلی خلاص کرد و به اصل خود پیوست مبدل به انسان جبرونی میشود.
پس انسان دارای مراتب متعدد است، انسان جبروتی با انسان موجود در عالم اسماء و صفات و انسان ملکوتی، رب النوع انسانی و انسان موجود در برزخ نزولی و انسان لحمی و شحمی مادی، به حسب قوس صعود همه افراد انسان ملکونی و جبرونی نمی شوند، برخی عملاً تحت اسماء قهریه و اسمایی که مظاهر خود را به نقمت سوق میدهد قرار گرفته و مثال همه آنان ملکوت اسفل و عالم شیاطین با بهانم است چون حیوانات کامل نیز دارای حشرند.
اما اینکه به چه سبب و از چه ناحیه همه افراد انسان به اصل خود نمی پیوندند در حالتی که النهایات رهى الرجوع الى البدايات از قواعد تام است این بحث دیگری است که باید مفصل در آن بحث شود ولی مسئله حشر انسان به انواع صور در آخرت و یا حشر خودی از انسان به صورتهای متعدد از صور غیر انسانی اشکالی وجود ندارد کما ذکرنا مفصلاً ….
اما مسئله تناسخ، تناسخ امری محال است از این بابت که هر صورت حاصل از اعمال و بالاخره بدن متصور از اعمال به حسب وجود اخروی معلول و مسبب تام است از برای علل خود در طول حیات و زندگی شخصی. لذا مبدأ صور اخروی که همان منشا تجسّم اعمال باشد و هم معلول آن که صور اخروی باشد بکلی ممتاز از دیگر مبادی صور است و صور قائم به آن مبادی می باشد.
ممکن است بین دو فرد، دو انسان اشتراک در اعمال و نیات موجود باشد ولی هر انسانی دارای ملکات و نیات خاصی است که ممتاز است با دیگر مبادی و صور حاصل از این مبادی. بعبارت دیگر هر نطفه ای که مقدمه است از برای پیدایش افراد از دیگر نطقه ممتاز است و همچنین محل مائی که این نطفه در آنها مبدل به انواع مختلف می شود تا آنکه در صورت و ظاهر انسان تام الوجود شود.
یعنی به صورت فردی از افراد انسان درآید و هر فردی از افراد انسان به حسب هویت و شخص از دیگران متمایز است و این تمایز در نیات و صور قائم به این نیات و بدن و هیکلی که به حسب وجود اخروی از نیات حاصل می شود نیز جاری است و چون بدن اخروی لازم وجود نفس هر فردی است و متجسم است بمقدار و هیات خاص و ممتاز است از ماعدای خود و بعد از موت هر نفسی قائم است بذات خود و محشور است با صور حاصل از اعمال خود و مشاهده می کند نتایج و لوازم اعمال نیات خود را و درک می کند لذات و آلام حاصل از اعمال خود را بدون احتیاج به بدنی و نفسی و محلی از برای تنعم و تعذیب و بدن الخروی لازم ذاتی هر نفسی است و هر نفسی دارای ظل و مرتبه ای است از وجود به نام بدن و هیأت قائم به آن یالازم آن که انفکاک از آن ممتنع است از این لحاظ انفکاک بین نفس و بدن محال است بالذات تا چه رسد به نقل آن به بدن دیگر.
دیگر آنکه نیل به آخرت و درک ثمره افعال خود نسبت به فردی همان هایت و نهایت وجود اوست و هر شیء بعد از آنکه بالفعل شد و به غایت خود منتهی گردید. خروج از این درجه از وجود انقلاب محال است و دیگر آنکه نفوس بعد از طی درجات دنیوی به حسب حرکت جوهری به فعلیت می رسند چون طی درجات حیوانی نیز از برای نفوس بالقوه که ملاک بقاء آنان است حوزه تکامل است و تناقص است نسبت به نفوس اهل الله ولی هر نفس خصوصیات لازم خود را دارد، خود و رجوع بدنیا عبارتست از تبدیل فعلیت بقوه و استعداد و این همان اقتضای شیء است بطلان ذات خود را.